راه در پیش رو

هر کی میخواد بدونه از الان به بعد چه اتفاقاتی میفته بخونه.

از غرب مردی بود که در گمراهی بود اما بسیار اندیشمند.درونی روشن داشت و از گناه دوری میکرد.زاده ی اروپا بود.هنوز راه خویش را پیدا نکرده بود.اسلحه ای کشف کرد که خطرناک شد.خود پشیمان شد و به هر در چنگ انداخت که از آن استفاده نشود.برای مدتی خطر را دور کرد.ولی در روزی نحس شهری از زمین پاک شد و درون آن مرد آسیب بزرگی دید.کاملا ویران شدند.هم درون مرد و هم شهر.

مرد از همه چیز برگشت.حتی از دینش.به دنبال کسی گشت که راه درست را به او نشان دهد.و در آخر هم یافت.به کمک راهنما به راه درست آورده شد.زندگی را زیبا دید.حرف های صحیح خوش را در دینش دید و به تحقیق پرداخت.مرد بزرگی بود و به خاطر برگشتن از دین قبلی اش قصد جانش کردند.متوصل شد.نجات یافت.به شکرانه کتابی نوشت که تمام کسانی که آنرا بخوانند به دین حق بگرایند.از خودش.

به همین خاطر اورا کشتند و در نهایت کتابش را دزدیدن و نا معلومش کردند تا زمانی نزدیک که دوباره پیدا خواهد شد.راز های نهانش پیدا خواهد شد.درون کتاب چیز های خطر ناکی است که اگر به دست تبهکاران افتد، دیگر به زندان محصور نشوند.

کتاب پیدا خواهد شد و حقانیت دین حق ثابت خواهد شد.رولوشنی در راه است.همه به حق میگرایند به جز آنها که چیزی خوردند که سهم دیگری بوده یا نباید میخوردند.چشمان آنها کور شده و گوش هایشان کر.مزه ی حقیقت را حس نخواهند کرد.بویی از حق نخواهند برد. مگر آنکه از ته دل توبه کنند یا پشیمان شوند.

نوشته شده در سه شنبه 12 ارديبهشت 1391برچسب:,ساعت 17:52 توسط VolD| |

به زودی دنیا در سکوت فرو خواهد رفت.جنگ ها، ترس ها، فریاد ها، خشونت ها،فرار ها و همه خاموش میشوند.همانند نفس عمیق قبل از شیرجه.همانند آرامش قبل از طوفان.مدتی در آرامش. و از خاوری نزدیک زلزله ها بر میخیزد.به قدرتی عظیم.فاصله ی شهر ها کوتاه میشود.مردم با فاصله  های بسیار دور، همدیگر را هرروز میبینند.

زلزله ها شهر ها را به زمین فرو میبرند.مردم در ناامنی قرار میگیرند.عشق و ترس در هم میامیزد.مردی در شهری همسرش را به خاطر افشا نشدن راز هایش میکشد و دفن میکند.خشم میکند.قدرت میابد.سر به سجده فرود نیاورده و نمیاورد.عشق نمی ورزد.اگر اورا ببینی گویا بد ترین مردم را دیدی.با خشم راه میرود.زمین به زیر پای ارتشش لرزان.از خاندانی پاک ،کینه ای در دل دارد و بر علیه این خاندان بر میخیزد.صورتی سرخ دارد.چشمانی آبی.اگر به چشم دل ببینی گویی کور است.هیکل بزرگش به وی ابهت میدهد. و قسم به آن زمان که از میان شعله های آتش و زلزله در شام و ترس مردم بر میخیزد.روی به آسمان میکند و میگوید:اول انتفام و سپس جزا.

با سه گروه مواجه است و در شرق و غربش دشمنانش را میبیند.بر همه غضب میکند.مرد زرد روی را میبیند و به او حمله ور میشود.با لشکرش او را در هم میکوبد.

مرد ریز اندام را میبیند. با لشکرش به او حمله مینکد و ازمیان برش میدارد.

هر که با او مخالفت میکند را سر میبرد و می جوشاند ومی خورد.دانشمندان را میکشد و رعب میاندازد گویی از دهانش آتش بر میخیزد.مردی از خاندان پاکی در مقابلش است.غرور میکند.در شرق خود سیدی میبیند و لشکری برای خود فراهم کرده خود به جنگ سید میرود.

لشکر دوم خود را به سمت شهری که مرد پاک در آنست میفرستد و خود به جنگ با سید میرود.لشکر دوم به شهری در سر راه میرسد و هرانچه در آنست را ویران میکند.با خاک یکسان.لشکر دوم به سمت شهر میرود و به صحرایی میرسد و در راه است.

لشکر اول با سید در جنگ است که تیز پروازان و تیز بالان و شکافندگان به پرواز در میایند و نابود میکنند.نمیدانی که چه جنگیست.

در صحرایی که بیداء است فرشته ای فرود میاید به صحرا میگوید:دهان باز کن که این لشکر لایق نیست.

 

صحرا تمام لشکر را فرو برد و تنها 3 تن آزاد مانند. آن سه تن . دو تن فرار میکنند و سومی به سوی مرد تاریک قلب رود.به او گوید و او فرود آید و سید او را در هم شکند.در تاریکی درون خود فرو رود و برای همیشه نفرین میشود.



نوشته شده در یک شنبه 26 فروردين 1391برچسب:,ساعت 23:31 توسط VolD| |

در جهانی زندگی میکنیم که ظاهر فریب است.آنچه در ظاهر خوب است در باطن بد است.چشم را میفریبد ولی شما را از درون خراب میکند.اما در عوض چیز های خوبی را در نظرتان بد جلوه داده اند که از آن بیزار شوید.درونتان به آنها نیاز مند است ولی بیرونتان از آن بیزاری میکند.چون این طور برای تان برنامه ریزی شده.

در جهانتان آفتاب ها در حال غروبند.سایه ی مردان کوچک در حال بزرگ شدنند و سایه ی مردان بزرگ در حال محو شدن.تخیلی ترین موجودات در حال واقعی شدنند ولی فقط احمق ها باور میکنند.در صورتی که هرگز واقعی نخواهند شد.اما متاسفانه اکثر مردم نمی اندیشند.

در حالی که همه میخواهند متمدن شوند، جنگ ها بیشتر شده و همه جا را حرج و مرج فراگرفته.همه لاف با فرهنگی میزنند اما هیچ یک حتی خطی کتاب نمیخوانند و تمام کسب اطلاعاتشان از یک جعبه ی چهار  گوش است که در همه ی خانه هاست.

هرچه میخواهند را به آنها نشان میدهد و نمیگذارد هرگز آنها با حقیقت روبرو شوند.همانا حقیقت گاهی تلخ است.آنقدر کسب اطلاعات غلط و درست نما آسان شده که هیچ کس به دنبال کسب اطلاعات صحیح نمیروند.همیشه گناه را از دوش گنه کاران بر میدارد و به گردن مظلومان میاندازد.سپس آنرا میاراید.زیبایش میکند و به خورد مرد آسان طلب میدهد.

بی عقل ترین ها ظاهر انسان های با هوش رو به خود میگیرند.کسانی که باید مشهور شوند گوشه نشین میشوند و جای خود را به احمق ها میدهند.راه ها به هم گره خورده اند و همه سر در گم اند.گناهان زیاد شده اند.مردم دنیا همانند خران و اسبان در ملا عام به پشت همدیگر میجهند و مرد به مرد و زن به زن اکتفا میکند.در همه ی امور افراط رواج یافته.دین با دین مخالف شده و بیدینی راحت مانده.مذهب با مذهب درگیر شده اما بی دینی از همه بی حاشیه تر است.

خدا را انکار میکنند در حالی که چیزی واضح تر از آن نیست.در همه ی دین ها تحریف وارد کردند و به اسم دین به بی راهه رفتند و بی راهه را راه راست کشیدند.

 

افسوس که هیچ کس نمیداند چه در پیش است وگرنه خود طرف خود را معلوم میکرد.ولی مرد جاهلند تا زمانی که ناگاه بفهمند این انتخاب را بی اختیار به کس دیگری واگذار کردند و در تاریکی فرو رفتنه اند.

مواظب باشید جزء آنها نباشید.

نوشته شده در سه شنبه 22 فروردين 1391برچسب:,ساعت 14:24 توسط VolD| |


با سلام خدمت تمام خوانندگان و معترضان و خلاصه همه

بدون هیچ مقدمه.از همین الان کار روی ذهنتون رو شروع کردم

دنیا زیباست.همه چیز عاشق ماست.و همه چیز برای ماست.دنیا عاشق ماست و تمام وجودشو برای ما گذاشته.حیفه که توی این همه قشنگی غرق بشیمو و لذت نبریم.

اگه بخوایم از زندگی لذت ببریم باید از آینده مون با خبر باشیم. برای این اطلاعات و بدست آوردنش دو راه داریم.یا سفر کنیم و گذشتگانمون رو توی سراسر دنیا ببینیم و درک کنیم.و مطمئنا توی گذشته راز هایی از آینده نهفته اس.

راه دوم اینه که با چشم دل به آینده بنگریم و ببینیم.از هر لحظه از زندگیمون درس یاد بگیریم و آینده رو ببینیم.

دنیا برای خودش زبون داره.میخواین یادش بگیرین؟

همین الان با سرعت پشت سرتون رو نیگاه کنین.اولین چیزی که چشمتون روش متمرکز شد چی بود؟دیوار؟در؟ پنجره؟یه تابلو از یه منظره؟

برای هر فرد متفاوته.دنیا بهمون میگه.حالا فرظ کنین توی یه خیابون هستید.سوار اتوبوس.از پنجره نگاه میکنید بیرون.حالا یه توالی از چندین اتفاق رو پشت سر هم میبینید.یه مرد که داره میزنه تو کله اش.یه گربه که داره خودشو تمیز میکنه.یه سطل آشغال. یه چراغ راهنمایی(برای شما سبزه یا قرمز؟)یه خانوم که داره خمیازه میکشه.و.........

همه و همه با شما حرف میزنن و هر کدوم به شما میگه امروز چی در پیش دارین.یه لحظه بعد. یه ساعت بعد.یه سال بعد.............

 

همه مال شماست.بستگی داره چطوری ببینیدش.......بهش فکر کنین......

 


نوشته شده در یک شنبه 20 فروردين 1391برچسب:,ساعت 22:59 توسط VolD| |


Power By: LoxBlog.Com